دختر کرد ایرانه غریبه در گیلانه
پوست سفیدی داره
موهاش رنگ برگ پرتغاله
تو کافه لاهیجان دور همی نشستیم
با بچه های دانشگاه چای نباتی خوردیم
شب بود و زمستون
تو ماه شش دی
شب سرد پنجشنبه
تو پارک جنگلی
آستانه
خنده کنان با بچه ها
قدم ن در سبزه ها
سیاه بود همه جا
میگفتیم لبخندن میرفتیم
ساعتی از بامداد رد کردیم
موقع رفتنم شد
مسافر بودم و خسته
حال مجنونی داشتم
دست رو سینم گذاشتم
با فاصله ای از دوستان خداحافظی کردیم
خوشحال شاد بودم
نشستم روندم
رفتم توی جاده
اهنگی گذاشتم
میخوندم و میخوندم
اسمشو گذاشتم خدای کوچک من
درباره این سایت